مجنون یار

یاداشتی از خدا

یاداشتی از خدا در دفترم جا مانده

مزار عشقم تحفه قلبم پی دیده

حرمت او خدا می داند

غزل به دلش شیرین

محرم اسرار قلب می داند

اسرا به قلبش یار می داند

شهر به نامش به سراب می نالد

راز جان دلبر سان

حق بر لبم شیرینی می کند

شاد دلان مست دلان حق

خدا بر جانم ربا می کند

رها جان بی سان خدا

هم نواز بی صدا می کند

خاطر زان بی ربان ای

شهر خرام بهر لب می کند

زان دلان بی نفس شهر

امشب خدا

امشب خدا در یاد تو مست مست است

ساقر خدا در یاد تو مست مست است

مست خدا در کرب تو مست مست است

فرزان حق در مست تو مست مست است

الفت خدا در ذات تو رست رست است

ساقر خدا در ذکر تو رست رست است

بند خدا در ذکر تو رست رست است

قسم خدا در قلب تو رست رست است

خمر سحر

بهشت در چنگ من است

اشتیاق یار در قلب من است

راس در خمر من است

مهربان یار در سحر من است

دلربا در سخر من است

ذات یار در خم ابرو من است

شهر در مدح من است

سحر یار در شمع من است

جهنم در رحم من است

ذکر یار در جنگ من است

رخنه گر دل

ذات او در دلم رخنه گر است

فلک زیر بم دل سایه گر است

دستان بر سر تو رسواگر است

رسم عالم بر در تو دعاگر است

مستان در افق یار پرواگر است

فرزانه رسم ادب در معناگر است

بوستان در مست او برداگر است

وصف او در حال او سوزان گر است

سوا سبیل در چشم او سوداگر است

شهوت جان

وقتی که ماه بگیرد من در نماز توام
وقتی که خورشید بایستد من در نماز توام

آن زمان دل بگیرد در دست توام
آن زمان چشم بگیرد در قلب توام

رسم جان زان بگیرد در دست توام
رحم جان زان بگیرد در قلب توام

شهوت جان راز بگیرد در بهت توام
باران رحمت سان بگیرد در چشم توام